Friday, March 10, 2006

یاد یک دوست

حدوده 12 سال قبل وقتی که در دوره راهنمایی درس می خوندم ،همکلاسی داشتم به اسم عنایت
عنایت باریک اندام بود و قد کشیده ای داشت واز نظر سن و سال 2-3 سالی از همه بچه های کلاس بزرگتر بود اما با این حال با ما همکلاس شده بود
علتش هم این بود که عنایت در اصل یک مهاجر افغان بود ،پدرش در جنگهای داخلی افغانستان کشته شده بود
و مادرش هم 1 سال بعده فوت پدرش شوهر کرده بود و سرپرستی عنایت رو به عموش داده بود.
به این ترتیب بود که عنایت از 8 سالگی با عموش برای کار اومده بودند ایران . عموش مرد زحمتکش ولی بد اخلاق و مخالف تحصیل عنایت بود اما با وجود مخالفت عموش، عنایت از بدو ورود به ایران
وارد مدرسه و کلاس اول ابتدایی میشه.اون موقع که با عنایت آشنا شدم 8 سالی میشد که تو ایران زندگی میکرد .عنایت علیرغم اینکه یک افغانی بود و لهجه غلیظ پشتو داشت .اما بین بچه های کلاس خیلی محبوب بود.و با اینکه مجبور بود هم درس بخونه و هم کار کنه (مثل خیلی از افغانیهای مقیم ایران همراه عموش و بعد ازوقت مدرسه کارگری می کرد) اما درسش خوب بود
جالبه که عنایت قابلیتهای زیاد دیگه ای هم داشت هنر ،ورزش ،مطالعه. تار میزد، صدای خوبی داشت،خیلی قشنگ شعر میخوند(از مولوی ،حافظ ،خیام)،خیلی مطالعه می کرد(بخصوص شعر و ادبیات)،خط خوبی داشت(پلاکاردهای مدرسه رو اون می نوشت)،البته گاهی هم خودش شعر می گفت،بسیار مودب بود ،ورزش هم می کرد (والیبال و پینگ پونگ)،سوارکاری هم بلد بود هر چند اسبی نداشت.در ضمن عنایت مبصر کلاس هم بود.خلاصه توی کل مدرسه چهره محبوب و بسیار مفیدی بود و یک دوست ارزشمند برای خیلی از بچه ها. تابستون سالی که از کلاس دوم راهنمایی به سوم میرفتیم من و عنایت بعد از یکسری مسابقه های انتخابی به عنوان تیم دونفره منتخب آموزشگاهها در رشته تنیس روی میز راهی مسابقات استانی شدیم و در اونجا هم، اول شدیم و رفتیم واسه مسابقات کشوری دانش آموزی که تو شهر رامسر برگزار می شد. بودن با عنایت تو اردو باعث شد که من و اون دوستهای خوبی واسه هم بشیم اغلب توی زمان فراغت از تمرین و مسابقه، من و اون از شعر وادبیات و کتابهایی که خونده بودیم حرف می زدیم و خیلی از مواقع عنایت برام تار می زد و با لهجه پشتو شعر می خوند(بخصوص از مولوی که شاعر محبوبش بود).شعر خوندن و ساز زدن عنایت بچه های زیادی رو از تیمهای دیگه شبها توی اتاق ما جمع میکرد.چون عنایت مثل یک نوازنده ی حرفه ای ساز میزد و خودش می گفت که:" از یک هم ولایتی ام یاد گرفتم و پیش اون تمرین میکنم".صدای زیبا ،همراه با لهجه فارسی پشتو عنایت به زیبایی
شعرهایی که می خوند می افزود.عنایت اصولا به دلیل فقر مالی و از دست دادن والدین و زندگی در غربت
و بسیاری از دلایل دیگه ای که خودش هیچ نقشی توی بوجود اومدنشون نداشت روزهای سختی رو توی مدت 15-16 سالی که از عمرش می گذشت تجربه کرده بود.اما با تمام مشکلاتی که داشت همیشه خندان و استواربود و عزمی راسخ برای رسیدن به خواسته هاش داشت.و من و بچه های دیگه تواناییهای عنایت رو بوضوح می دیدیم.عنایت فراتر از یک دوست برای خیلی از بچه های مدرسه تبدیل به اسطوره ای از توانمندی و استواری شده بود.این مساله باعث تعجب اولیای مدرسه و تا اندازه ای حسادت اونها نسبت به محبوبیت سزاوارانه عنایت شده بود .همین حسادت گاهی موجب میشد که سخت گیریهای بی مورد در باره عنایت انجام بشه مثل این که اون چون سنش زیاده باید بره مدرسه شبانه و از این حرفها
خلاصه همه ما بچه های اون سال از" عنایت حافظ هراتی" خیلی چیزها یاد گرفتیم.استقامت،تلاش،بردباری،فداکاری،شجاعت،صداقت مفاهیمی بودند که عنایت در طول یکسال هم کلاس بودن با ما برایمون به بهترین شکل و در عمل معنا کرد.البته من شخصا از عنایت سوار کاری هم یاد گرفنم .(البته خواست تار زدن هم یادم بده که فرصت نشد ).چون ما به دلیل کار بابام مجبور شدیم آبان اون سال از اون شهر بریم .بعد اون دیگه عنایت رو ندیدم فقط گاهی به هم نامه می نوشتیم و برای هم شعرها و نوشته ها مونو می فرستادیم.که البته این نامه نگاری هم متاسفانه بعد مدتی به دلیل تغییر مکانهای پیاپی خانواده ما در اون سالها قطع شد.
این گذشت تا اینکه 5 سال پیش از یکی از دوستان همکلاسی اون دوران شنیدم که عنایت بعد گرفتن دیپلم در ایران برای ادامه تحصیل راهی هند و شهر بمبئی میشه و در دانشگاه بمبئی در رشته مورد علاقش یعنی معماری شروع به تحصیل میکنه.خلاصه از طریق اون دوست ایمیل عنایت رو گیر میارم و چندین بار به اون ایمیل می زنم و اونم
در کمال حوصله جواب ایمیل هامو میده .این فرستادنها تا مدتی ادامه پیدا می کنه و بعد قطع میشه.از اونجا که عنایت فرد منظمی بود بعید بود که به ایمیل یک دوست قدیمی جواب نده.برای همین من و دوستانم نگران شدیم و با پرسو جوهای فراوان از احوال عنایت بالاخره چندی قبل خبر شوکه کننده قتل عنایت (در 28 سالگی)به دست چند دزد و اوباش که قصد سرقت کیف دستیشو داشتند از طریق یک ایمیل از آموزش کل دانشگاه فنی بمبئی به ما میرسه."عنایت حافظ هراتی" پسری که دوران زندگیش با فقر عجین شده بود در نهایت قربانی فقر شد.همگی آینده درخشانی رو برای عنایت تصور می کردیم.مطمئنا اگر دست تقدیر فرصت زندگی بیشتری به عنایت میداد آدمهای زیادی بودند که می تونستند از توانا ییهای عنایت که اونها روبا زحمت خودش کسب کرده بود، بهره مند بشن.در اینجا یک شعر از عنایت رو آوردم که در یکی از ایمیل هاش برام فرستاده بود .ظاهرا عاشق دختری افغان در همون دانشگاه به اسم مهناز هم شده بود و این شعر رو برای اون گفته بود:


نمی دانم چه مشیتی بود که خدای عشق
چشمای مهناز را جلوی چشمای من گذاشت
نمی دانم چه مشیتی بود در این طوفان عشق
اون نیم نگاها را جلوی من گذاشت
در شگفتم ای خدای عشق
خدایا عنایت کجا !مهناز کجا ! اینجا کجا ! آنجا کجا!
با صدای او جان گرفتم
هنوز چیزی نگفته دردمو درمون گرفتم
کویری بودم که جز خاک خار چیزی نداشتم
گلستان شدم گل وسبزه وشکوفه دار شدم
امیدی نداشتم امیدوارشدم
شکوهی نداشتم بزگوار شدم
بهارم را فصل خزان گرفته بود
مهنازآمد خزانم را بهارستان کرد
پر و بالم شکسته بود و امید پرواز نداشتم
پر و بالم را گرفت پرواز کردم امیدوار شدم
مهناز به من زندگی داد
هنوز چیزی نخواسته بودم هستی داد
شکر می کنم از خدای عشق تشکر می کنم از طوفان عشق

0 Comments:

Post a Comment

<< Home