Monday, May 29, 2006

A Famous Tale of Love and Madness

یک داستان معروف "حکایت عشق و دیوانگی"
در زمانهاى بسيار قديم وقتى هنوز پاي بشر به زمين نرسيده بود خوبیها و بدیها همه جا شناور بودندآنها از بي کاري خسته و کسل شده بودند.روزي همه خوبیها و بدیها دور هم جمع شدند خسته تر و کسل تر از هميشه.ناگهان ذکاوت ايستاد و گفت: بياييد يک بازي بکنيم، مثلاً قايم باشک .همه از پيشنهاد او شاد شدند.ديوانگي فوراً فرياد زد:من چشم مي گذارم از آنجايي که هيچکس نمي خواست به دنبال ديوانگي بگردد، همه قبول کردند او چشم بگذارد ديوانگي جلوي درختي رفت و چشمانش را بست و شروع به شمردن کرد : یک،دو،سه لطافت خود را بر شاخ ماه آويزان کرد،خيانت داخل انبوهي از زباله ها پنهان ....شد،اصالت در ميان ابرها پنهان شد، هوس به مرکز زمين رفت،طمع در داخل کيسه اي که خودش دوخته بود مخفي شد ديوانگي مشغول شمردن بود:79 ،80.همه پنهان شده بودند به جز عشق که مردد بود و نمي توانست تصميم بگيرد جاي تعجب هم نيست مي دانيم که پنهان کردن عشق مشکل است در همين حال ديوانگي به پايان شمارش رسيد: 95،96،97،98،99هنگامي که ديوانگي به 100 رسيد عشق پريد و در بين يک بوته گل سرخ پنهان شد ديوانگي فرياد زد: دارم مي آيم .اولين کسي که پيدا کرد تنبلي بود زيرا تنبلي،تنبليش آمده بود پنهان شود لطافت را يافت که به شاخ ماه آويزان بود،دروغ ته چاه ،هوس را در مرکز زمين و خلاصه يکي يکي را پيدا کرد به جز عشق. او از يافتن عشق نا اميد شده بود حسادت در گوشش زمزمه کرد که تو فقط بايد عشق را پيدا کني واوپشت بوته گل رز است. ديوانگي شاخه ي چنگگ مانندي را از درخت کند و با شدت و هيجان زيادي آن را در بوته فرو کرد دوباره ودوباره تا با صداي ناله اي متوقف شد .عشق از پشت بوته بيرون آمد با دست هايش صورت خود را پوشانده بود و از ميان انگشت هايش قطرات خون بيرون مي زد شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بودند او نمي توانست جايي را ببيند،او کور شده بود.ديوانگي گفت:چه کردم چگونه مي توانم تو را درمان کنم؟عشق گفت: تو نمي تواني مرا درمان کني اگر مي خواهي کاري انجام بدهی راهنماي من شو و از آن روز است که عشق کور است و ديوانگي همواره همراه اوست
نتیجه اخلاقی از این حکایت پند آموز: آهای ایها الناس! عاشقی پیشه مکنید،البته منظور عشقهای توی خیابان(ولی عصر ،شریعتی ) وکوه وکمر(درکه ،دربند ،بند عیش،دار آباد) ،توی ایستگاه مترو ،زیرمیزسالن مطالعه دانشگاهتون،صف اتوبوس شرکت واحد،پای پله های اتوبوس شرکت واحد ،دم مغازه بقال سر کوچتون ،چشم چرونی و چراغ لیزر(عکس قلب تیر خورده) انداختن از اتاقتون به اتاق دختر یا پسر همسایه روبرویی و هر مکان دیگری که احتمال میرود در آن بطور لحظه ای عاشقی پیشه کنید،می باشد که دیوانگی را برای شما به دنبال خواهد داشت
عزتتون افزون باد

6 Comments:

Anonymous Anonymous said...

salam saeed jon, kheyli bloget jalebe , bebakhshid ke dir behet sar zadam akhe aslan vaght nadashtam ke bloge khodamo up konam bara hamin aslan net nemiomadam ke bara to comment bezaram vali azat mamnounam ke be man sar mizani.
movafagh bashi

12:58 AM  
Anonymous Anonymous said...

salam saeed joon . neveshtehat kheyli ghashangan.bazam be man sar bezan khoshhal misham :D

6:30 AM  
Anonymous Anonymous said...

Interesting site. Useful information. Bookmarked.
»

6:17 PM  
Anonymous Anonymous said...

I really enjoyed looking at your site, I found it very helpful indeed, keep up the good work.
»

12:21 AM  
Blogger GhamKhoone said...

vay bavaret nemishe bad az chandino chandan moddat in tanha neveshtei bood ke inghaaad latif boodo be delam nevesht ba ejazat ba zekre manbaesh mikham bezaramesh too blog e 360 am ta hameye friend listam bekhoonanesh.

6:50 AM  
Blogger wanderer said...

do you totally believe in what you wrote as a conclusion?!!! I hope not!!

1:49 PM  

Post a Comment

<< Home