Thursday, October 26, 2006

صفر کیلومتر

جاده ها از دور قدمهای ترا برایم صدا می زنند
و من تمام آنها را به سکه ای سیاه خواهم فروخت

شاید این گونه از اسارت سفر رهایی یابم
وبا آن سکه ترا به ضیافت خورشید فراخواهم خواند
شاید اینگونه ازتنهایی شب رهایی یابم
روح من اسیر قفس جسم است ودلم دربند توکه در سفری
کاش کسی بودتا فاصله ها را از من می خرید
کاش خورشید جاده ها ایندر سوزان نبود
کاش آنکه می گفت :" اندکی صبر سحر نزدیک است." ، امروز اینجا بود
و در کنار جاده ها می نوشت تا رسیدن به سحر: صفر-کیلو متر

1 Comments:

Anonymous Anonymous said...

akhey dostam :D kheyli ghashang bood...@};- mesle hamishe ...
movafagh bashi @};-

10:19 AM  

Post a Comment

<< Home