Monday, January 01, 2007

مرگ صدام و پایان کابوسهای کودکیم

صدام مرد به همین راحتی .صبح شنبه با خبر مرگ مردی بیدار شدم که کابوس تمام کودکی هایم بود و نامش را زودتر از خیلی از نام ها آموختم سالها پیش فکر میکردم روزی که او بمیرد من جشن خواهم گرفت و بسیار شادی خواهم کرد.در دنیای کوچک کودکیم فکر می کردم با مرگ صدام تمام مشکلات دنیا تمام می شود . ولی امروز بی تفاوت تمام اخبار شبکه های خبری دنیا را گوش دادم که مدام از مردی میگفتند که 8 سال تمام خوب زندگی کردن را از ما گرفته بود کودکیم در جنگ گذشت در ماتم از دست دادن عزیزان و در ترس از مردن با یک انفجار شبانه
پسر مظلوم و کوچک اندام همسایه مان به خدمت سربازی رفت و سه ماه بعد پدرش رفت جسدش را تحویل گرفت و در محله مان تشییع شد. آن روزها همه اش ترس بود با تشویش یک چشم به آسمان داشتم و یک چشم به تخته سیاه و گوش به آژیر قرمز ، روزهای بدی بود فرار و دویدن ها و پناه بردن به سنگرهای کوچه و خیابان و خانه. و بعد اضطراب مردن .دوستان ،آشنایان و تماس های پی در پی پدر و مادرم در پی یافتن نزدیکان هنوز هم آن روزها را به یاد دارم که بسیاری از آن زنده بیرون نیامدند هنوز هم با این خاطرهها درگیرم روزهای بدی بود
خیلی بد
پدر دوستم اسیر شد و پدربزرگش دق کرد و مرد و موههای مادرش یک شبه سفید شد و مادربزرگش دیگر برای او قصه نگفت .آنوقت بود که من فهمیدم جنگ وحشتناک تر از آن چیزی است که لمس کرده ام ، اعدام صدام نه کودکیمان را برگرداند نه پدربزرگ دوستم را و نه موههای سیاه زنان جوان داغ شوهر دیده را و نه قصه های شیرین مادربزرگها را .صدام مرد بدون آنکه بگوید پس تاوان تمام رنجهای ما را چه کسی باید پس دهد؟ از اعدام بیزارم حتی برای کسی چون صدام زیرا مرگ او هیچ مرهمی بر زخم کهنه هیچ کدام از ما نشد صدام گم شد در تاریخ در کتابهای مدرسه و تبدیل شد به خاطره ایی دور برای بچه های جدید ولی تا روزیکه زنده ام هیچ وقت کابوس شبانه جنگ و خون را فراموش نمیکنم و جنگ تنها تجربه ای است که برایم هیچ ارزشی ندارد کاش صدام تمام این خاطرات بد مرا هم با خودش می برد

Monday, December 04, 2006

کمی عاشقانه

آن عصر
كه عشق را از توي كيفت درآوردي
پهن كردي وسط خيابان
تمام تهران رفت روي سنگهاي دركه جا شد
من مرده ي تو بودم
و باران هم از برخورد مژه چشمهايت هاي هاي مي باريد
بيا مرده ام را از چهار ميخ اين خيابان بي مشرق بردار
پرت كن آن بالا

شايد از حفره هاي آسمان تهران
راهِ صعودِ عاشق
به آسمانِ شهر گمشده از اوايلِ آدم را بيابم
من شاد تر از بوي عطر زنانه بر سپيدناي چهره ات می مانم
ببین چگونه براي غروب خورشيداز مركز زمين گريه ميكنم
عاشقان اينگونه اند
شامشان را كه خوردند
مغرب و مشرقشان را به زنجير زلف يار شان گره مي زنند
و به علت باران باز مي ميرند
اما تو زنده ي من باش
باش تا ازآن سوي ميخهايي كه هر شش جهت عالم را
به قلب نيمه كاره ام پيوند مي زنند
روزي سواري سر برسد
و با صداي چهار نعل گريه
دوستت دارم‌‌ِ مرا بر گونه هايت جاري كند

Sunday, November 26, 2006

در باب تلاش منطقی و حرفهای قشنگ زدن

موضوع بحثم تلاش است. اصولا مفهوم تلاش کردن در جهت رسیدن به هدفی مشخص ،در ذهن آدمی
معنی مثبتی را تداعی می کند.اما اینکه آیا انتخاب هر روشی برای تلاش در جهت رسیدن به هدف جایز
است یا نه خود بحثی مجزاست
در دوره تحصیلم در دانشگاه استادی داشتیم که عبارت جالبی را بکار می برد که به نوعی تبدیل به
تکیه کلامش شده بود.عبارتی که آن استاد محترمه (خانم بود ) بکار می برد این بود
تلاش منطقی " . بکار بردن ابن عبارت از سوی استاد آنقدر برابم جالب آمد که از همان زمان این
عبارت را جزو قاموس لغاتم گنجاندم و در بسیاری موارد از آن هنگام تا به امروز ازاین عبارت توصیفی استفاده کردم.
چندی قبل نیز هنگام گفتگو با دوستی ارجمند این ترکیب وصفی را بکار بردم.که همین مورد
بحثمان قرار گرفت.لازم دانستم که مختصری درباره اش بنویسم
طبیعتا صحبت از تلاش و کوشش که به میان می آید در پی اش ،انتظار رسیدن به هدفی را نیز در سر می پرورانیم
و در واقع با شوق رسیدن به هدف یا نیاز به دستیابی آن است که وادار به تلاش می شویم . اما در جهت داشتن زندگی سالم از منظر اصول اخلاقی و قانونی و رعایت حقوق دیگران نیازمند تلاشی هستیم که ضمن رعایت موارد ذکر شده
برایمان نتیجه-گرا هم باشد.از آنجاییکه اصولا منطقی حاکم بر روابط انسانها در یک جامعه بهنجار (نرمال) طوری بنیان گذاری
شده است که اصول اخلاقی و قانونی را نیز در بر می گیرد ودر نتیجه هر فرد عضو این جامعه بهنجار که بر طبق این اصول و ضوابط در جهت رسیدن به خواسته و هدفش تلاش کند در یک زمان معقول به خواسته اش می رسد و اگر به احتمالی هم نرسید دلایل آن
برایش روشن می شود و می تواند در موارد بعدی با رفع معایب و کمبود ها به خواسته اش برسد.
هر چند نوشته هایم در سطرهای بالا مربوط به یک جامعه با معیارهای استاندارد زندگی بود و ممکن است شکایت خواننده متن را در
بر داشته باشد که دلایلم برای تلاش منطقی در جامعه ما که با معیارهای یک جامعه استاندارد و بهنجار در بسیاری موارد فاصله دارد ،
کافی نیست. اما می توان با اندیشیدن تدایبیر لازم و وضع بعضی موارد در قوانون و اصلاح برخی دیگر از موارد ناکارامد به داشتن جامعه ای سالم که بتوان با "تلاشی منطقی" در آن به خواسته هایمان برسیم، امیدوار باشیم

Thursday, October 26, 2006

صفر کیلومتر

جاده ها از دور قدمهای ترا برایم صدا می زنند
و من تمام آنها را به سکه ای سیاه خواهم فروخت

شاید این گونه از اسارت سفر رهایی یابم
وبا آن سکه ترا به ضیافت خورشید فراخواهم خواند
شاید اینگونه ازتنهایی شب رهایی یابم
روح من اسیر قفس جسم است ودلم دربند توکه در سفری
کاش کسی بودتا فاصله ها را از من می خرید
کاش خورشید جاده ها ایندر سوزان نبود
کاش آنکه می گفت :" اندکی صبر سحر نزدیک است." ، امروز اینجا بود
و در کنار جاده ها می نوشت تا رسیدن به سحر: صفر-کیلو متر

Monday, May 29, 2006

A Famous Tale of Love and Madness

یک داستان معروف "حکایت عشق و دیوانگی"
در زمانهاى بسيار قديم وقتى هنوز پاي بشر به زمين نرسيده بود خوبیها و بدیها همه جا شناور بودندآنها از بي کاري خسته و کسل شده بودند.روزي همه خوبیها و بدیها دور هم جمع شدند خسته تر و کسل تر از هميشه.ناگهان ذکاوت ايستاد و گفت: بياييد يک بازي بکنيم، مثلاً قايم باشک .همه از پيشنهاد او شاد شدند.ديوانگي فوراً فرياد زد:من چشم مي گذارم از آنجايي که هيچکس نمي خواست به دنبال ديوانگي بگردد، همه قبول کردند او چشم بگذارد ديوانگي جلوي درختي رفت و چشمانش را بست و شروع به شمردن کرد : یک،دو،سه لطافت خود را بر شاخ ماه آويزان کرد،خيانت داخل انبوهي از زباله ها پنهان ....شد،اصالت در ميان ابرها پنهان شد، هوس به مرکز زمين رفت،طمع در داخل کيسه اي که خودش دوخته بود مخفي شد ديوانگي مشغول شمردن بود:79 ،80.همه پنهان شده بودند به جز عشق که مردد بود و نمي توانست تصميم بگيرد جاي تعجب هم نيست مي دانيم که پنهان کردن عشق مشکل است در همين حال ديوانگي به پايان شمارش رسيد: 95،96،97،98،99هنگامي که ديوانگي به 100 رسيد عشق پريد و در بين يک بوته گل سرخ پنهان شد ديوانگي فرياد زد: دارم مي آيم .اولين کسي که پيدا کرد تنبلي بود زيرا تنبلي،تنبليش آمده بود پنهان شود لطافت را يافت که به شاخ ماه آويزان بود،دروغ ته چاه ،هوس را در مرکز زمين و خلاصه يکي يکي را پيدا کرد به جز عشق. او از يافتن عشق نا اميد شده بود حسادت در گوشش زمزمه کرد که تو فقط بايد عشق را پيدا کني واوپشت بوته گل رز است. ديوانگي شاخه ي چنگگ مانندي را از درخت کند و با شدت و هيجان زيادي آن را در بوته فرو کرد دوباره ودوباره تا با صداي ناله اي متوقف شد .عشق از پشت بوته بيرون آمد با دست هايش صورت خود را پوشانده بود و از ميان انگشت هايش قطرات خون بيرون مي زد شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بودند او نمي توانست جايي را ببيند،او کور شده بود.ديوانگي گفت:چه کردم چگونه مي توانم تو را درمان کنم؟عشق گفت: تو نمي تواني مرا درمان کني اگر مي خواهي کاري انجام بدهی راهنماي من شو و از آن روز است که عشق کور است و ديوانگي همواره همراه اوست
نتیجه اخلاقی از این حکایت پند آموز: آهای ایها الناس! عاشقی پیشه مکنید،البته منظور عشقهای توی خیابان(ولی عصر ،شریعتی ) وکوه وکمر(درکه ،دربند ،بند عیش،دار آباد) ،توی ایستگاه مترو ،زیرمیزسالن مطالعه دانشگاهتون،صف اتوبوس شرکت واحد،پای پله های اتوبوس شرکت واحد ،دم مغازه بقال سر کوچتون ،چشم چرونی و چراغ لیزر(عکس قلب تیر خورده) انداختن از اتاقتون به اتاق دختر یا پسر همسایه روبرویی و هر مکان دیگری که احتمال میرود در آن بطور لحظه ای عاشقی پیشه کنید،می باشد که دیوانگی را برای شما به دنبال خواهد داشت
عزتتون افزون باد

Friday, April 21, 2006

نگاهی مختصر به سینمای ایتالیا

من از گذشته به دلیل نوع کار کارگردانان ایتالیایی توجه و علاقه زیادی به سینمای ایتالیا داشتم و فیلمهای زیادی از سینمای این کشور دیدم که در مواردی شباهتهای زیادی به سینمای ایران دارد.چون سینما گران ایتالیایی واقعگرا هستند و زندگی واقعی آدمهای جامعه را می سازند با تمام خوبیها و بدیها،زشتیها و زیباییها و کلا تمام مشکلاتشان و من این واقعگرایی را دوست دارم و مثل سینماگران هالیوودی و بالیوودی برای جذب مخاطب دست به هر ترفندی که بیننده را فریب دهد ، نمی زنند
قبل از جنگ جهانی دوم شاید بتوان گفت، سینمای ایتالیا، سینمایی مبتذل، سبک و سطحی بود. فیلمها اغلب آثار کپی شده هالیودی با مایه های کمدی، خانوادگی و در مواردی الهام گرفته از قهرمانان ساختگی بودند. این ابتذال زمانی به اوج خود رسید که بنیتو موسیلینی(1) نظام فاشیست را در ایتالیا حاکم کرد و فاشیستها با تسلط بر سینما، از ساخت فیلمهای مخالف اهداف فاشیستی جلوگیری کردند.شرکت ایتالیا در جنگ، آن هم همسو با آلمان،جامعه و مردم ایتالیا را به فقر و بدبختی کشاند. بعد از پیروزی متفقین در ایتالیا، فقر و بیکاری حاصل از جنگ چهره زشتی از جامعه ایتالیا ساخته بود و مردم برای رسیدن به آزادیی که برای آنها تبدیل به رویا شده بود، امید داشتند. در این حال هوا بود که سینمای ایتالیا با تاثیر از اوضاع سیاسی، اجتماعی و اقتصادی به ساخت فیلمهای نئورئالیستی روی آورد
نئورئالیسم یا واقع گرایی—نو یکی از اولین حرکتهای مهم سینما بعد از جنگ جهانی دوم بود که در ایتالیا پدید آمد. نئورئالیسم هنری کردن واقعیات بدون توجه به قراردادها و سرگرمی های پذیرفته شده است. نئورئالیسم در حقیقت از رئالیسم شاعرانه(3) فرانسه در سال 1930، الگو گرفته است. و پیروان این سبک اکثرا گرایشهای مارکسیستی دارند.کارگردانان پیرو نئورئالیسم فیلمهایشان را خارج از استدیو و در فضای واقعی شهرها و خیابانها میسازند. از بازیگران حرفه ای استفاده نمیکنند و خواهان ارتباط مستقیم با واقعیات جامعه هستند. به همین جهت نمایش بیکاری، بدبختی، فقر و امثالهم در اغلب این آثار مشهود است. دوبله این فیلمها بعد از پایان کار، این امکان را فراهم میکرد که دوربینها آزادی عمل بیشتری داشته باشند و بهتر به هدف واقع گرایانه که میخواستند برسند
فیلم وسوسه(4) ساخته لویکینو ویسکونتی، را اغلب به عنوان اولین فیلم نئورئالیسمی میشناسند. زمین میلرزد (6) ساخته دیگر این کارگردان روایتگر ماجراهای یک دهکده ماهیگیری سیسیل در دوران جنگ است که از ماهیگر واقعی و خوانواده اش بجای هنرپیشه گان استفاده کرده است
از کارگردانهای پیشرو مکتب نئورئالیسم، میتوان به روبرتو روسیلینی(7) اشاره کرد که با ساخت فیلمهایی چون رم شهر بی دفاع (8) و پاییزا (9)، آلمان سال صفر(14) به ایجاد این مکتب کمک کرد. ویتوریو دسیکا (11) با همیاری چزاره زاواتینی(12) به عنوان فیلمنامه نویس، با فیلمهایی چون واکسی(13) و دزد دوچرخه، معجزه در میلان (15) و امبرتو دی(16) از دیگر کارگردانان صاحب نام این سبک میباشد
فدریکو فلینی(17) نیز با نوشتن فیلمنامه های مختلفی همچون رم شهر بی دفاع، پاییزا، به نام قانون و... ، در زمینه نئورئالیسم کار را آغاز کرد اما فیلمهای کارگردانی شده توسط خودش مخصوصا بعد از سال 1950 به مرور سمت کمدی و ابعاد معنوی و درونی انسانها کشیده شد. او نگرش خاص خودش را از نئورئالیسم عرضه کرد. به نظر او نئورئالیسم علاوه بر نگاه به واقعیتهای اجتماعی میتواند نگاه به واقعیت درونی انسانها باشد. واقعیتهای روحانی، متافیزیک و هر آنچه در درون انسان وجود دارد. فیلمهای جاده، شبهای کابیریا، زندگی شیرین، ساتریکون، هشت ونیم و آمارکورد از جمله معرفترین آثار وی میباشد
از دیگر کارگردان مطرح سینمای ایتالیا میتوان به میکلانجلو آنتونیونی(18) اشاره کرد، که او هم مانند فدریکو فلینی به نئورئالیسم درونی معتقد بود. محتوای فیلم های او را اغلب اضطراب ها ، تردیدها و نگرانی ها ی بشر امروز و عدم توانایی او در برقراری رابطه معنوی با دیگران تشکیل می دهد. فیلم های وی آکنده از سکوت ها ، خلاء ها و همة واکنش های انسان مضطرب و ناامید است. زمینه تصاویر خشک ، خالی و بی روح است. رنگ خاکستری غلبه دارد. در نتیجه تمام ساختمان فیلم نیز از همان ملال و اندوهی بر خوردار است که محتوای فیلم. از آثار معروف وی هم میتوان به داستان عشق(19)، ماجرا(20)، بیایان سرخ(21)، نقطه زابریسکی(22، مسافر(23) و آنسوی ابرها(24) اشاره کرد
گرچه نئورئالیسم تحسین جهانیان را برانگیخت اما نگاه انتقادانه اش به دولتهای معاصر باعث درگیریهای زیادی در ایتالیا شد. در سال 1949 قانونی تصویب شد که به دولت اجازه میداد از تولید و ساخت فیلمهایی که به نظر آنان به ایتالیا تهمت و توهین میکردند، جلوگیری کند. از طرف دیگر بهبود وضع اقتصادی مردم و علاقه آنان به سبکهای دیگر سینمایی باعث افول این نوع سینما در ایتالیا گردید، هرچند نئورئالیسم در کشورهای دیگر ادامه یافت و فیلمسازانی از آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین، نئورئالیسم را به عنوان الگویی برای مقابله با کارخانه رویا سازی هالیود تلقی کردند و آن را روشی ارزان قیمت جهت ساخت فیلمهایی در مورد کشور و مردم خودشان یافتند
پیر پائولو پازولینی (25) با آثاری چون انجيل به روايت متی(26)، دکامرون(27) و فيلم غير متعارف سالو يا صد و بيست روز در شهر فساد(28) و برناردو برتولچی با فیلمهایی چون آخرین تانگو در پاریس (29)، 1900، ماه (30) ، آخرین امپراتور(31) و آخرین فیلمش رویابینان(32) از دیگر فیلمسازان مطرح سینمای ایتالیا به شمار میایند، هرچند که کارگردانی مانند سرجیو لئونه (33) نیز با ساخت وسترنهای آمریکایی مشهور به وسترنهای اسپاگتی، مانند به خاطر یه مشت دلار(34) و خوب، بد، زشت (35)، توانست شهرتی برای خود دست پا کند
__________________________________________________ 1- Benito Mussolini,2- Neorealism,3- Poetic realism4- Ossessione, 1942,5- Luchino Visconti6- La terra trema, 1948,7- Roberto Rossellini8- Roma città aperta, 1945,9- Paisà, 1946,10- Germany Year Zero 1947,11- Vittorio De Sica,12- Cesare Zavattini13- Sciuscia, 1946,14- Ladri di biciclette, 1948,15- Miracolo a Milano, 1951,16- Umberto D. 1952,17- Federico Fellini18- Michelangelo Antonioni19- Cronaca di un Amore, 1950,20- L'Avventura, 1960,21- Red Desert 1964,22- Zabriskie Point 1970,23- The Passenger 1975,24- Beyond the Clouds 1995,25- Pier Paolo Pasolini26- Il vangelo secondo Matteo, 196427- Il decamerone, 197028- Salò o le centiventi giornate i Sodoma, 1975,29- Last Tango in Paris30- Luna31- The Last Emperor32- The dreamers33- Sergio Leone34- Per qualche dollaro in più, 1965,35- Buono, il brutto, il cattivo, 1966

Wednesday, April 12, 2006

در کارگه کوزه گر

در کارگه کوزه گری رفتم دوش
دیدم دوهزار کوزه گویا و خموش
نا گاه یکی کوزه بر آورد خروش
کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش
"خیام"