Sunday, March 12, 2006

دیالوگ های نا تمام


می خوام یک کتاب خوب به کسانیکه به ادبیات نمایشی علاقه دارند معرفی کنم
عنوان کتاب "دیالوگهای نا تمام " نوشته آنتونیو تابوکی نویسنده نکته سنج ایتالیایی ست
در این کتاب دو نمایشنامه به نام های "از آقای پیراندللو با تلفن پرسیدند " و" شتاب زمان
که از برجسته ترین نمایشنا مه های تابوکی ست آورده شده است.این کتاب رو آقای فرامرز ویسی
مترجم پرکار و کاملا آشنا به ادبیات ترجمه کرده و انتشارات نگیما با تیراژ 2200 نسخه
به چاب رسانده است.امیدوارم کسانیکه به ادبیات بخصوص ادبیات نمایشی اروپا علاقه دارند
از خواندن این کتاب جالب ،لذت ببرند

Friday, March 10, 2006

یاد یک دوست

حدوده 12 سال قبل وقتی که در دوره راهنمایی درس می خوندم ،همکلاسی داشتم به اسم عنایت
عنایت باریک اندام بود و قد کشیده ای داشت واز نظر سن و سال 2-3 سالی از همه بچه های کلاس بزرگتر بود اما با این حال با ما همکلاس شده بود
علتش هم این بود که عنایت در اصل یک مهاجر افغان بود ،پدرش در جنگهای داخلی افغانستان کشته شده بود
و مادرش هم 1 سال بعده فوت پدرش شوهر کرده بود و سرپرستی عنایت رو به عموش داده بود.
به این ترتیب بود که عنایت از 8 سالگی با عموش برای کار اومده بودند ایران . عموش مرد زحمتکش ولی بد اخلاق و مخالف تحصیل عنایت بود اما با وجود مخالفت عموش، عنایت از بدو ورود به ایران
وارد مدرسه و کلاس اول ابتدایی میشه.اون موقع که با عنایت آشنا شدم 8 سالی میشد که تو ایران زندگی میکرد .عنایت علیرغم اینکه یک افغانی بود و لهجه غلیظ پشتو داشت .اما بین بچه های کلاس خیلی محبوب بود.و با اینکه مجبور بود هم درس بخونه و هم کار کنه (مثل خیلی از افغانیهای مقیم ایران همراه عموش و بعد ازوقت مدرسه کارگری می کرد) اما درسش خوب بود
جالبه که عنایت قابلیتهای زیاد دیگه ای هم داشت هنر ،ورزش ،مطالعه. تار میزد، صدای خوبی داشت،خیلی قشنگ شعر میخوند(از مولوی ،حافظ ،خیام)،خیلی مطالعه می کرد(بخصوص شعر و ادبیات)،خط خوبی داشت(پلاکاردهای مدرسه رو اون می نوشت)،البته گاهی هم خودش شعر می گفت،بسیار مودب بود ،ورزش هم می کرد (والیبال و پینگ پونگ)،سوارکاری هم بلد بود هر چند اسبی نداشت.در ضمن عنایت مبصر کلاس هم بود.خلاصه توی کل مدرسه چهره محبوب و بسیار مفیدی بود و یک دوست ارزشمند برای خیلی از بچه ها. تابستون سالی که از کلاس دوم راهنمایی به سوم میرفتیم من و عنایت بعد از یکسری مسابقه های انتخابی به عنوان تیم دونفره منتخب آموزشگاهها در رشته تنیس روی میز راهی مسابقات استانی شدیم و در اونجا هم، اول شدیم و رفتیم واسه مسابقات کشوری دانش آموزی که تو شهر رامسر برگزار می شد. بودن با عنایت تو اردو باعث شد که من و اون دوستهای خوبی واسه هم بشیم اغلب توی زمان فراغت از تمرین و مسابقه، من و اون از شعر وادبیات و کتابهایی که خونده بودیم حرف می زدیم و خیلی از مواقع عنایت برام تار می زد و با لهجه پشتو شعر می خوند(بخصوص از مولوی که شاعر محبوبش بود).شعر خوندن و ساز زدن عنایت بچه های زیادی رو از تیمهای دیگه شبها توی اتاق ما جمع میکرد.چون عنایت مثل یک نوازنده ی حرفه ای ساز میزد و خودش می گفت که:" از یک هم ولایتی ام یاد گرفتم و پیش اون تمرین میکنم".صدای زیبا ،همراه با لهجه فارسی پشتو عنایت به زیبایی
شعرهایی که می خوند می افزود.عنایت اصولا به دلیل فقر مالی و از دست دادن والدین و زندگی در غربت
و بسیاری از دلایل دیگه ای که خودش هیچ نقشی توی بوجود اومدنشون نداشت روزهای سختی رو توی مدت 15-16 سالی که از عمرش می گذشت تجربه کرده بود.اما با تمام مشکلاتی که داشت همیشه خندان و استواربود و عزمی راسخ برای رسیدن به خواسته هاش داشت.و من و بچه های دیگه تواناییهای عنایت رو بوضوح می دیدیم.عنایت فراتر از یک دوست برای خیلی از بچه های مدرسه تبدیل به اسطوره ای از توانمندی و استواری شده بود.این مساله باعث تعجب اولیای مدرسه و تا اندازه ای حسادت اونها نسبت به محبوبیت سزاوارانه عنایت شده بود .همین حسادت گاهی موجب میشد که سخت گیریهای بی مورد در باره عنایت انجام بشه مثل این که اون چون سنش زیاده باید بره مدرسه شبانه و از این حرفها
خلاصه همه ما بچه های اون سال از" عنایت حافظ هراتی" خیلی چیزها یاد گرفتیم.استقامت،تلاش،بردباری،فداکاری،شجاعت،صداقت مفاهیمی بودند که عنایت در طول یکسال هم کلاس بودن با ما برایمون به بهترین شکل و در عمل معنا کرد.البته من شخصا از عنایت سوار کاری هم یاد گرفنم .(البته خواست تار زدن هم یادم بده که فرصت نشد ).چون ما به دلیل کار بابام مجبور شدیم آبان اون سال از اون شهر بریم .بعد اون دیگه عنایت رو ندیدم فقط گاهی به هم نامه می نوشتیم و برای هم شعرها و نوشته ها مونو می فرستادیم.که البته این نامه نگاری هم متاسفانه بعد مدتی به دلیل تغییر مکانهای پیاپی خانواده ما در اون سالها قطع شد.
این گذشت تا اینکه 5 سال پیش از یکی از دوستان همکلاسی اون دوران شنیدم که عنایت بعد گرفتن دیپلم در ایران برای ادامه تحصیل راهی هند و شهر بمبئی میشه و در دانشگاه بمبئی در رشته مورد علاقش یعنی معماری شروع به تحصیل میکنه.خلاصه از طریق اون دوست ایمیل عنایت رو گیر میارم و چندین بار به اون ایمیل می زنم و اونم
در کمال حوصله جواب ایمیل هامو میده .این فرستادنها تا مدتی ادامه پیدا می کنه و بعد قطع میشه.از اونجا که عنایت فرد منظمی بود بعید بود که به ایمیل یک دوست قدیمی جواب نده.برای همین من و دوستانم نگران شدیم و با پرسو جوهای فراوان از احوال عنایت بالاخره چندی قبل خبر شوکه کننده قتل عنایت (در 28 سالگی)به دست چند دزد و اوباش که قصد سرقت کیف دستیشو داشتند از طریق یک ایمیل از آموزش کل دانشگاه فنی بمبئی به ما میرسه."عنایت حافظ هراتی" پسری که دوران زندگیش با فقر عجین شده بود در نهایت قربانی فقر شد.همگی آینده درخشانی رو برای عنایت تصور می کردیم.مطمئنا اگر دست تقدیر فرصت زندگی بیشتری به عنایت میداد آدمهای زیادی بودند که می تونستند از توانا ییهای عنایت که اونها روبا زحمت خودش کسب کرده بود، بهره مند بشن.در اینجا یک شعر از عنایت رو آوردم که در یکی از ایمیل هاش برام فرستاده بود .ظاهرا عاشق دختری افغان در همون دانشگاه به اسم مهناز هم شده بود و این شعر رو برای اون گفته بود:


نمی دانم چه مشیتی بود که خدای عشق
چشمای مهناز را جلوی چشمای من گذاشت
نمی دانم چه مشیتی بود در این طوفان عشق
اون نیم نگاها را جلوی من گذاشت
در شگفتم ای خدای عشق
خدایا عنایت کجا !مهناز کجا ! اینجا کجا ! آنجا کجا!
با صدای او جان گرفتم
هنوز چیزی نگفته دردمو درمون گرفتم
کویری بودم که جز خاک خار چیزی نداشتم
گلستان شدم گل وسبزه وشکوفه دار شدم
امیدی نداشتم امیدوارشدم
شکوهی نداشتم بزگوار شدم
بهارم را فصل خزان گرفته بود
مهنازآمد خزانم را بهارستان کرد
پر و بالم شکسته بود و امید پرواز نداشتم
پر و بالم را گرفت پرواز کردم امیدوار شدم
مهناز به من زندگی داد
هنوز چیزی نخواسته بودم هستی داد
شکر می کنم از خدای عشق تشکر می کنم از طوفان عشق

Tuesday, March 07, 2006

Ditty Of First Desire A Lyric by Lorca

چندی قبل ترانه ای رو گوش میدادم که توسط انریکو ایگلسیاس خواننده اسپانیایی خوانده شده بود .ترانه کوتاه ولی زیبا بود وصدای ایگلسیاس هم اونو با هیجان زیادی همراه میکرد.متن اصلی ترانه به زبان اسپانیایی است .ولی ایگلسیاس این ترانه رو هم به اسپانیایی و هم انگلیسی اجرا کرده.سراینده تراته کسی نیست جز
"فدریکو گارسیا لورکا" شاعر،ترانه سرا و نمایشنامه نویس مشهور اسپانیا.عنوان ترانه هم" ترانه کوچک نخستین اشتیاق " است. متن انگلیسی ترانه اینه

Ditty Of First Desire
In the green morningI wanted to be a heart
A heart
And in the ripe eveningI wanted to be a nightingale
A nightingale
(Soul,turn orange-colored.Soul,turn the color of love.)
In the vivid morningI wanted to be myself.
I wanted to be myself
A heart
And at the evening's end I wanted to be my voice. A nightingale
Soul,turn orange-colored.Soul,turn the color of love

Sunday, March 05, 2006

غزلی از هوشنگ ابتهاج

بهانه
اي عشق همه بهانه از توست
من خامشم اين ترانه از توست
آن بانگ بلند صبحگاهي
وين زمزمه ي شبانه از توست
من انده خويش را ندانم
اين گريه ي بي بهانه از توست
اي آتش جان پاكبازان
در خرمن من زبانه از توست
افسون شده ي تو را زبان نيست
ور هست همه فسانه از توست
كشتي مرا چه بيم دريا ؟
توفان ز تو و كرانه از توست
گر باده دهي و گرنه ، غم نيست
مست از تو ، شرابخانه از توست
مي را چه اثر به پيش چشمت ؟
كاين مستي شادمانه از توست
پيش تو چه توسني كند عقل ؟
رام است كه تازيانه از توست
من مي گذرم خموش و گمنام
آوازه ي جاودانه از توست
چون سايه مرا ز خاك برگير
كاينجا سر و آستانه از توست

Friday, March 03, 2006

نمادهای باستانی ایران، شیر و خورشید و آناهیتا

ایران باستان چون سایر اقالیم و تمدنهای کهن که در بستر دوران اسطوره ای بشر نمو یافته اند، مهد اسطوره های چندی بوده است؛ اسطوره هایی که برآمده از ویژگیهای فرهنگی این مردمان از جمله آداب و رسوم، ارزشها، باورها و ایدئولوژی بومی و قومی و انعکاسی از شرایط روحی آنان بوده است. یکی از ویژگیهای بارز این اسطوره ها عدم همانند سازی و مشابه بیرونی شان است. چنان که بسیاری رب النوعهای یونانی و رومی را می توان بر هم تطبیق نمود ولی اسطوره ها و نمادهای اسطوره ای ایران زمین از قدرت تطابق پذیری کمتری برخوردار بوده و عمدتاً یگانه و منحصر به فردند. دیگر ویژگی مهمشان کمرنگ بودن خدایگانها در برابر خدای برتری به نام «اهورا مزدا» است که این امر ایرانیان را دیرینه ترین ملّت یکتاپرست تاریخ می نماید که بر خلاف نظر بسیاری هیچگاه تفکرات دوآلیسمی یا تثلیث گرایی در قاموس معرفتی شان راه نداشته است
پس از این دو ویژگی که برشمردم به بازشناسی دو نماد مهم در ایران باستان می پردازم
شیر و خورشید
خورشیدی برآمده از پشت یک شیر، همواره نمادی از قدرت و فرمانروایی بوده است. در ایران باستان مردم دلبستگی و احترام شایسته ای برای الهه خورشید که آن را «میترا» می نامیدند، قایل بودند و از این رو این نماد در زمره مهمترین نمادهای باستانی ایران و همواره تا دوران آخرین سلسله پادشاهی (پهلوی) منقوش بر پرچم ایرانیان بوده است. «شیر» مظهری از قدرت خاکی و زمینی و «خورشید» جلوه ای از قدرت آسمانی و سنتز این دو تجلّی قدرتی تفویض شده از آسمان به مردم است که در وجود شاه یا سلطان تبلور می یابد .این نماد را به گونه های دیگر ولی با همین کارکرد و طرز تلقی در نزد سایر اقوام و ملل نیز می توان یافت. فراموش نکنیم که خورشید در ذهنیت اسطوره ای بسیاری از تمدنها نشان دهنده قدرت آسمانی بوده است ولی اقوام و حکومتهای مختلف نمادهای قدرت خود را در موجودات متفاوتی ترسیم می کردند: پرندگانی چون عقاب یا جانورانی چون شیر. از این رو ترکیب نمادین شیر و خورشید را علاوه بر ایران در نماد حکومتی مغول بزرگ، (چنگیزخان) نیز می توان دید یا ترکیبی از خورشید و عقاب که نماد سزار رومی و ناپلئون بناپارت بود. عقاب در اینجا استعاره ای از یک باور اخترشناسی، مربوط به دورانی است که در اصطلاح نجومی بدان ژئوسنتریک یا زمین-مرکزی می گویند. در این دوران افلاک نه گانه ای که می پنداشتند به دور زمین، ناف گیتی و مرکز جهان سفلی، می چرخد هر کدام جایگاه ارواحی است که پس از مرگ در مسیر صعود به جهان بالاتر به فراخور شایستگی و فضایلی که در زندگیزمینی کسب کرده اند، در آنها سکنی می گزینند. به گمان اسطوره ای فلک هفتم یا فلک مشتری یا برجیس یا ژوپیتر جایگاه ارواح پادشاهانی دادگر و عادل بوده است که در آنجا روح این شاهان به صورت عقاب در می آید و همین باور نمادین باعث به کار گرفتن نشان عقاب در حکومتهای مختلف چون فرانسه زمان ناپلئون یا آلمان پس از روی کار آمدن هیتلر در دوره نازیسم شد که در ارتشهای امروزی نیز شاهد آن هستیم. در ایرن باستان نماد عقاب کارکردی فراختر می یابد و به عنوان جزئی از نماد اهورا مزدا و آناهیتا در می آید
آناهیتا
آناهیتا الهه آبهاست. در اینجا لازم است به سومین ویژگی نمادهای باستانی ایران اشاره کنم: نمادهای مهم ایران باستان که نشان دهنده مهمترین عناصر طبیعی اند، معمولاً حالت زنانه دارند و شاید به قول «دن براون»، مولف کتاب جالب و ارزشمند «رمز داوینچی» این ویژگی منحصر به فرد دوران پگانی است که کلیسای کاتولیک و پس از آن دیگر متعصبان حوزه دین در صدد حذف و زدایش آن از عرصه تمدن بشر بوده اند. در ایران دو الهه میترا، نماد خورشید و آناهیتا، نماد آبهای زمین، حالت زنانه دارند که تجلّی ِ بخشش بی دریغ طبیعت و نقش بارز این دو عنصر حیاتی در زندگی آدمیان اند.آناهیتا، الهه آبها، خدایگانی پاک و معصوم است: لفظ آناهیتا از دو بخش «آنا»، پیشوند نفی به معنای «بی» یا «بدون» و «هید» به معنای «گناه» تشکیل یافته است و از آنجا که الهه آبهاست می توان بین آن و پذیرش حضرت فاطمه، دختر پیامبر اسلام، که نماد عصمت و مهریه اش آبهای زمین بود، ارتباطی سمانتیک برقرار ساخت. امروزه اکثریّت شیعه ایرانی قداستی فوق تصور برای حضرت فاطمه قایل اند و او را در کنار آسیه، مریم مقدس و خدیجه، همسر پیامبر اسلام، چهار زن بزرگ و نیک تاریخ می دانند که یوهان ولفگانگ گوته در دیوان شرقی خود نیز بدان اشاره می کند.از اینجا یک نکته دیگر نیز می توان دریافت: همان گونه که پذیرش اسلام از سوی ایرانیان با توجه به پیشینه دراز و بی نظیر ایرانیان در یکتاپرستی امری قسری و جبری نبوده، مردم بین نمادهای باستانی و بومی خود با نمادهای مذهبی شبیه سازیهایی برقرار ساختند و پذیرش نماد مذهبی آن هم با این گستره فراخ و نفوذ عمیق جز از طریق این شباهت کم نظیر از راه دیگری امکان نداشته، با توجه به بعد زمانی کاربرد این مقوله به منزله جزیی از ذهنیّت پاک نشدنی و حافظه ناخودآگاه ایرانیان درآمده است. مردم ایران همچنان که به قداست آناهیتا احترام گذاشته، معبد پرشکوه او را در کنگاور بنا کرده اند، امروزه به پاکی و معصومیّت فاطمه احترام گذاشته و بر سرنوشت تراژیک او اشک می ریزند. ظاهر نمادها تبدیل می پذیرد ولی معنایی که در پس آنان نهفته هرگز تغییر پذیر نیست

شعری از اکتاویو پاز

کنار نهر
زنِ کسی می‌شوید
پاهای سپیدش را
در آب تیره‌گون
میان ابرها
ماه می‌تابد
چنان دورادور
که کس به آن دست نمی‌یابد
چه دلربا، چه کیمیا
شوهرِ کسی می‌گذرد
در زورقی سپید
بر نهر تیره‌گون
خواستم بپرسم از مرد
پیشنهادش چه بود
اما پنهان شد ماه
در پس پشت ابرها